روستای خورنگان

علمی-فرهنگی-هنری

روستای خورنگان

علمی-فرهنگی-هنری

رازونیاز

 

بــوی بــاران

تا بود همیشه حسرت دریا بود ............. تمرین پریدن از لب دنیا بود

 

خاطرم را غول دنیا خورد و رفت

 بی تو ، باران

دیگر آن پیغامدار لحظه های ناب نیست

 

ز بامم بی محابا پر کشیدی             خیالم را به خاکستر کشیدی

تو گفتی با کبوتر بام زیباست          عجب خطی بر آن باور کشیدی

 

رفتم ، اما  !!! ...                                                                       

         چراغ خانه را خاموش نکردم ...                                              

                                        خداحافظ  ای شعر شب های روشن ... 

        

سـوگ دل

:

 دلم دارد هوایت بار دیگر         نهادن باز هم بر شانه ات سر

لب بام بلند بی قراری         برای گریه ی سیری صنوبر  

 

دلم تنگ است ، تنگ تنگ

دلم هم در میان جمع

دلم هم با تو و بی تو

دلم تنگ است و فریاد است

دلم دنیای یکرنگی است

دلت دنیای نیرنگ است

برای دل دلم تنگ است

برای باور بی باور قلبم

دلم آزرده و تنگ است

***    ***    ***

سکوتم مظهر فریاد

سکوتم قصه ی درد است

سکوتم صحبت بی صحبتی هایم

سکوتم حرف لب هایم

سکوتم قصه ی قلبم

عزیز جان : دلم تنگ است

دلم حرف است ، فریاد است

برای دل چه دل تنگم

برای « من » دلم تنگ است

دلم تنگ است تا امروز ، تا فرداهای فرداها

همیشه خامشم ، خاموشی ام فریاد

همیشه خامشم ، خاموشی ام هیهات

همیشه خامشم

خاموشی ام « طبل عزای مرگ احساسم »

سکوتم قصه ی ناباوری هایم

سکوتم حرف لب هایم

برای « مرگ دل » مُردم

نه یک باره ، هزاران بار

خداحافظ عزیز جان

برای دل دلم تنگ است

ومن در سوگ دل

                              شاید هزاران بار

                                                         می میرم !

دیگر امشب تا کجایم می بری            تا کدامین رد پایم می بری

خوب می دانم خیال بی خرد          تا هوای ، های هایم می بری

بنشین دل دیوانه و اینجا خوش باش       با خاطره و خیال و رویا خوش باش

آن سوی در و پنجره الا...بگذر         تا رخصت گریه هست با ما خوش باش

می آیی و با یک بیا ، از دست و پایم می بری

دیشب که بردی تا خدا ، امشب کجایم می بری

بر بال احساسی که از تصویرها تن می زند

یکراست تا سرچشمه ی خواب خدایم می بری

بر پشت ماهم می نشانی با نگاهی ناز و باز

تا دور دست آبی بی انتهایم می بری

در سنگلاخ (دوستت دارم) بنازم نازنین

با این همه تاول ، تماشایی به پایم می بری

در زیر بارانی که نجوا می کند با برگ ها

با چتر گیسویت به سوی قهقرایم می بری

در کوچه های کودکی چیزی به دستت می دهم :

تا روز تنگ عاطفه این را برایم می بری ؟؟؟

چون کودکان سرزمین ساده ی افسانه ها

با سحر نای خود ، به غاری بی صدایم می بری

این بار وقتی آمدی ، بغضم اگر مهلت نداد

از پیشتر می گویمت : تا جلجتایم می بری ؟؟؟

هر چند می دانم به جشن گریه هایم می بری

می آیی و با یک ( بیا ) از دست و پایم می بری ؟؟؟

 

باز باران آمد و بر شیشه زد             تیشه بر دود و دم اندیشه زد

باز در خاک خیالم خنده ای             روی لب های شقایق ریشه زد

سهراب گفت :

تا شقایق هست

زندگی باید کرد .

من می گویم

حرف سهراب درست

شعر سهراب قشنگ

و می گویم

تا دلی زنده است

و رهی پوینده است

باید پویا بود

زندگی باید کرد

جاری باید بود .

اینجایم و جای خنده هایت خالی            در معبر ماه جای پایت خالی

در جمع من و ستاره ای سرگردان           بر سفره ی استعاره جایت خالی

 در تنگنای غربت و تنهایی

و در ژرفای بی نهایت تاریکی

هم با بودنت ، هم با نبودنت

پرواز می کنم

در شامگاه یاد تو

و در بهترین غروب

نام تو را در لابه لای دفتر شعرم

تکرار میکنم .

ای کاش بودی تو نیز

هم بستر یاد و خیال من

ای کاش حتی

یک لحظه ، احساس مرا

در واپسین دم نگاه

محسوس می شدی .

ای در تو یادم به مرگ

ای در نامم به هیچ

من یاد تو را

در آغوش می کشم

و لبخندهایت را با لذتی عمیق

بر دیده می کشم .

شاید تو را در بی نهایت زمان

با عشق پرورده ام

ای نازنین بهار .

  کنـار که آغاز بـاید نمود ؟؟؟     در گریه را بـاز بـاید نمود ؟؟؟

کجایند پـرهای تنهایی ام ؟؟؟     که در خویش پـرواز باید نمود . 

 

کاش می شد (بی قرارم) را سرود      بی هراسی (دوست دارم) را سرود

لا به لای این همه سیمان و سنگ        (سر به دوشت میگذارم) را سرود

کاش می شد چشمهایت را سرود      عمق (می میرم برایت ) را سرود

مهلتی می داد بغضم لحظه ای          خیلی (خالیست جایت) را سرود  

تاریخ: ساعت :

    می آیم و بر ستاره لب می سایم      با خواب و خیال تا ابد می پایم

لب بر لب مرگ می گذارم اما         دامان ترانه را نمی آلایم

 در سکوتی دلگیر مانده ام بین تو و خودم

فاصله ای به اندازه هزار سال نوری بین تو و خودم میبینم .

تو گذشتی از من ! غافل از نگاهم و غافل از یادم

پشیمانم از گشودن دریچه ای به سوی تو !

نمی دانم !

و به گمانم هراس های عاشقی من نیز از همان روز شروع شد .

از همان خواب و همان باران ...

سرزمین خواب من ، آن سوی سرزمین واقعی توست .

سرزمین تو فقط درد و اندوه است ،

سرزمینی دور از دریا ، سرزمینی زرد و قرمز ...

اما ، سرزمین من آن سوی تو ! آن سوی دریچه نگاه توست .

دریچه هایی که بسته ای ، حتی به روی خودت .

کافی است ، نگاهی کنی به ستاره ای که آن گوشه آسمان

به تو چشمک می زند و تو را مشتاق است .

آن وقت تو می مانی و ستاره ...

آن وقت تو می مانی و نوای باران ...

تو می مانی و ...

شاید من ...

فقط کافی است نگاهت را کمی سبز کنی .

نیمشب از در و دیـوار ، صـدا میـشنـوم

وز لب شبنم و گل ، زمزمه ها میشنوم

در سکوتی که نجنبد نـفسی از نـفسی

خیــره مـیـمـانـم و آوای خـدا میـشنـوم

نغمه ای میشکفد در من و از معبد جان

همه دم بـانگ خوش حی عـلا میشنـوم

خاطرم باغ گل افشان شود از نکهت شب

هر نـفس از همه سو عـطر دعا میشنوم

جـان به رقـص آید و پـرواز کنم تا ملکـوت

وز سـراپــرده ی اسرار ، صـدا میشنـوم

نـم نم بــارون

پا در رکاب خیس رویا میگذارم           از دست این دل سر به صحرا میگذارم

با لهجه بارانی احساسم امشب           در کوچه باغ خاطرش پا میگذارم   

 

بیا ای عشق به تنهایی من عشق بـورز

بیا ای یار ، برای خستگیهایم آرامش به ارمغان بیاور

بیا دست رویاهایم را بگیر و مرا ببر به جایی دور

آنـقدر دور که دیگر نتوانم به اینجا برگردم .

بیا ، بیا مرا با خود به دنیایی ببر که انتظار در آن بی معنی باشد .

دیگر از انتظار خسته ام ،

بیا یک بار حتی در خوابم با من هم سخن شو

و با من راز عشق را بگو

بی قرارم ، بی قرار با تو بودن

بیا به من بگو ، چگونه ، چگونه دوستت داشته باشم .

به انتهای احساسی آرام می اندیشم

به آنچه که آرامشی بزرگ است و تو همان آرامشی ...

پاکی احساس و قلبت ، روحم را نوازش می دهد ...

با وجود تو ، طراوتی را در وجودم حس میکنم ، خالی از هوی و هوس ،

اما حالا تنها تصویر خیالم از توست که

همراه با آرامش ، به من زجر و دوری تو را یادآور می شود ...

تو همچون باران پاکی ، پاک و زلال ...

بیا و مرا از عشق سیراب کن  ...

تصویر برگشتن تو ، مرا تا اوج می برد و آرام میکند

پس بیا و با من باش ،برگرد

برگرد و باز با من باش و با من بمان

با من بمان ، ای بـهتـریـنـم ...

فــریـاد سـکـوت

 رهـگذار کـوچـه های آسمـان             سخت دلتنگم دمی با من بمان

گر گرفتم زیر این سنگ و...سلام           آیه ئی از سوره ی باران بخوان

 

 نشسته ام در تاریکی و سکوت و

غربتم را در گوش ستاره نجوا میکنم ...

تنها مانده ام ... تنها با خاطراتی کهنه و

قلمی که دیگر نای نوشتن و تاب اشک ندارد ...

قلمی که برای دلخوشی من مینویسد .

نمی دانم !!!

تک تک لحظه هایم را غم دوری از تو فرا گرفته وبا هر نفسی که بی تو می کشم ،

مگر بی تو هم می شود نفس کشید ؟ اینها نفس نیست !

اما هر چه هست ، سنگین است و توان تحملش را ندارم !

سکوت کرده ام ...  سال هاست که سکوت کرده ام .

اما تو گلایه هایم را میتوانی از عمق چشمانم بخوانی ...

به لبخندت که در خیالم قاب کرده و به دیوار قلبم آویخته ام می نگرم .

بگو آخر چه کرده ام ، که باید این طور بسوزم و لب هایم را ببندم و

چیزی نگویم و سکوتم را فریاد کنم ...

نمی دانم !!!

به گمانم باید بروم ! آری ! فقط باید بروم ... به کجا نمیدانم ! تو بگو ...

شاید آمدم و پشت حصار خواب تو ماندم .

شاید هم گوشه ای دنج ، پشت لبخند تو ، پنهان شوم و تا ابد بمانم .

شاید هم ، خودم را در دریای نگاهت غرق کردم !

تو چه می گویی ؟؟؟

تو جایی بهتر می دانی که من بروم ؟؟؟

رفیق روز شادی ،شانه ات کو ؟             هوای گریه دارم ، خانه ات کو ؟

مـیان خون و خنجر گـر گرفـتـم              دل می گفتی از پروانه ات کو ؟

جــای تــو خــالــی !!!

بـیـا آیـنـه دل منـجلی کـن       درون سینه ات را صیقلی کن

بزن قفلی به درب خانه دل        کلیدش را به نام یا علی کن  

علی را چه بنامم ؟

علی را چه بخوانم ؟

ندانم ، ندانم

ثنایش نتوانم ، نتوانم

****

علی دست خدا بود

علی مست خدا بود

علی پرتو خورشید امامت

علی عطر خوش باغ کرامت

علی قامت مردی به قیامت

چه گویم که در این مرحله گنگ است زبانم

علی را چه بنامم ؟

****

خدا خواست که خود را بنماید

در جنت خود را به رخ ما بگشاید

علی را به همه خلق، نشان داد

علی ، رهبر مردان صفا بود

علی ، آینه ی پاک خدا بود

علی ، معنی تسلیم و رضا بود

علی زینت شب های دعا بود

دویده است عجب مهر (علی ) در رگ جانم

علی را چه بنامم ؟

****

علی گر چه خدا نیست

ولیکن زخدا نیز جدا نیست

برو سوی علی ، تا که وفا را بشناسی

ببر نام علی تا که صفا را بشناسی

اگر آینه خواهی که ببینی رخ حق را

علی را بنگر تا که خدا را بشناسی

چه گویم سخن از او ؟ که نگنجد به بیانم

ندانم که سخن را به چه وادی بکشانم ؟

ندانم ندانم

****

علی عطر حقیقت

علی مرد طریقت

علی مرحم دلهای خراب است

ره کوی علی ، راه صواب است

اگر راه علی را نروی نقشه ی تو نقش بر آب است

من از عشق علی ، نام علی در هیجانم

علی را چه بنامم ؟

علی را چه بخوانم ؟

ندانم ، ندانم

ثنایش نتوانم نتوانم .

****

 

 

ای خـدا ! ای راز دار بـنـدگـان شرمـگیـنـت

ای توانـایی که بر جان و جهان فـرمانـروایی

ای خـدا ! ای هـمنـوای نـالـه ی پـروردگـانت

زین جهان ، تنها تو با سوز دل من آشنایی

***     ***    ***

وای بر مـن ، با جهانی شرمساری کی تـوانم

 تا به درگاهت بـرآرم نیـمه شب دست نیـازی ؟

با چنین شرمندگی ها ، کی ز دست من بر آید

تا بـجـویـم چـاره ی درد دلـی از چـاره سـازی ؟

***    ***    *** 

بـر تـن آلـوده ام منگر ، روح پـاکم را نـظر کن

دوست دارم تـا کنم در پیشگاهت بندگی ها

من بـه تو رو کرده ام ،بـر آستانت سر نـهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگی ها

***    ***    ***

مـهـربانا ! با دلی بشکسته، رو سوی تو کردم

رو کـجــا آرم اگــر از درگــهـت گـویـی جـوابـــم  ؟

بی کسم،در سایه ی مهر تو می جویم پناهی

از کـجــا یـابـم خـدایـی گـر بـکویـت ره نـیـابـم ؟

***    ***    ***

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد